ترجمهی گزیدهای از شعرهای من به زبان فرانسوی که به کوشش بابک صادق خانجانی در سال 2016 با نام Les Murs de sable (دیوارهای ماسهای) توسط انتشارات Edilivre در فرانسه منتشر شده بود، اکنون با ویرایش جدید و با نام Mouvement des murs (حرکت دیوارها) در سایت آمازون، به دو صورت کتاب کاغذی و ایبوک، در دسترس است.
سایت آمازون:
https://www.amazon.com/s/ref=nb_sb_noss?url=search-alias%3Daps&field-keywords=Chahab+Mogharabin
سایت انتشارات :Edilivre
https://www.edilivre.com/les-murs-de-sable-chahab-mogharabin.html/
حرفی دارم
که تاکنون آن را ننوشتهام
گفتوگویی دربارهی بیژن جلالی
روزنامهی مغرب - 12 اسفند 1391
گفتوگو کننده: حامد داراب
- در آغاز خواهشمندم برایمان بگویید که از نگاه شما بیژن جلالی چگونه شاعری است، میخواهم بیشتر از دید شما، شخصیت شعری او را بشناسم.
- جلالی شاعری مدرن است. اگرچه نوعی عرفان در شعرش خودنمایی میکند، اما به نظر من، شعر او بیشتر سویهای فلسفی و هستیشناسانه دارد تا عرفانی به معنی متعارفش. شعر او غالباً در یک نگاه حول یک ایده یا یک پدیده متمرکز میشود؛ نگاهی که گاهی انگار به سوژه خیره شده است و گاهی با چرخشی سوژه را برانداز میکند و در هر حالت، با تاملی که باید حاصل آن نوع نگریستن باشد، همزمان درآمیخته است؛ یعنی، نگاه و تامل با هم یکی میشوند...
اسبی بهرنگِ شب
که از شب بازنمیشناسیاش
بهشکلِ مرگ
از مرگ به مرگ شبیهتر
با چشمهایی مهربان مطمئن
به من نگاه میکند
انگار معشوقی
سر به گوشم میگذارد
با شیههای که شرحِ شرحهشرحهی شب است
در یالش دست میبرم
انگار
دست در موی معشوقی
میبرد مرا
تا هجومِ گلهی اسبها
پنهانشده در تاریکی
مثل هجومِ خاطرهها
در لحظهی مرگ
تا لحظهلحظه رنگ میبازد
ریختهیال
فرومیریزم از او
به من نگاه میکند
با چشمهایی بهرنگِ آب با تردید
دور میشود
با رَپرَپِ رمکردنِ رویایی از روزدستم را دراز ميكنم
چه بنويسم
بر كاغذي كه باد برده است
از پسِ اين همه برف
كه در دلم باريد
بوي تو میآید
گل كاشتی بهار!
اگر دري ميان ما بود
ميكوفتم
درهم ميكوفتم
اگر ميان ما ديواري بود
بالا ميرفتم پايين ميآمدم
فرو ميريختم
اگر كوه بود دريا بود
پا ميگذاشتم
بر نقشهي جهان و
نقشهاي ديگر ميكشيدم
اما ميان ما هيچ نيست
هيچ
و تنها با هيچ
هيچ كاري نميشود كرد
18 خرداد 1390
درها و کوبهها شبیهِ هم
زنگِ صداها شبیهِ هم
دستها لبخندها
پلهها پاگردها
اتاقها پردهها
پشتِ پردهها
پچپچِ قدمهای پشتِ سر
طنینِ صدای سگهایی که بدرقه میکنند
در کوبهی دری دیگر
گم شدهایم
در کوچههای شبیهِ هم
دربارهی سادهنویسی
این مطلب در پاسخ به نظرخواهی آقای محمد آشور، برای فصلنامهی «انشا و نویسندگی» (ویژهنامهی سادهنویسی در شعر) نوشته شده است.
منیع: فصلنامهی «انشا و نویسندگی»، تابستان 1391، ویژهی 2
گفتوگو دربارهی «ساده نویسی» و عکس آن، که نمیدانم باید «پیچیده نویسی»اش نامید یا «دشوار نویسی»، چندان برایم خوشایند نیست. اما چندیست که این خواستهای عمومی از جانب مطبوعات و خبرگزاریها شده است. چه بسا خواستهای طبیعی نیز باشد، چرا که همواره در مقالهها و نقدها و اظهارنظرهایی که اینجا و آنجا منتشر شده، به این دو مقوله بهعنوان دو جریان اصلی (و رقیب هم) در شعر امروز ایران دامن زده شده است. اما چرا گفتوگو در اینباره برای من خوشایند نیست؟
اول این که پیش از این نیز چند بار در گفتگوهایی نظر خود را گفتهام و این تکرار مکررات است. دوم آن که به نظرم خود این بحث، به دلایلی که خواهم آورد، بحثی غیرعلمیست، تا آنجا که من شخصاً دیگر وقتی میبینم نقد یا مقالهای مبنای سنجشاش را بر این تقسیمبندی گذاشته، از همان ابتدا، جدیت و اعتبار آن برایم کمرنگ میشود. چرا؟ ...
من دیر شده بودم
نگاهی به کتاب «سوت زدن در تاریکی»
آرش شفاعی
منبع: روزنامهی قدس (شمارهی 7131 - پنجشنبه 25 آبان 1391) و سایت یانوس
اگر به دنبال شعری هستید که با وجود داشتن ساختار، بازیهای زبانی و حسّ، از پیچیدگی ها و شعبده بازیهای زبانی برخی شاعران در آن خبری نباشد؛ شهاب مقربین و شعرهایش یکی از بهترین پیشنهادهایی است که میتوانیم به شما بدهیم.
شعری که از آن سخن میگوییم، مبتنی است بر استفاده ای با بسامدبالا از «تکرار» که به پایان بندیهای ناگهانی منجر میشود.این ساختار که در شعرهایی چون «گاهی صخره ها هم گریه میکنند» بخوبی از عهده ي شعر برآمده است، در شعری چون«گوشی را بردار» به ساختاری قابل پیشبینی و کم بهره از لذت کشف منجر میشود.
البته باید دانست بخش مهمی از آفرینش شعری در «سوت زدن در تاریکی» و کارهای پیشین مقربین، به لفظ اندیشیهایی باز میگردد که در آن شاعر در پی بهره بردن از ظرفیتهای چند جانبهي واژگان و ترکیبهاست:
تو در آمدی
گلها درآمدند
این شعر اما
هنوز درنیامده است
اینجا چیزی که سبب ایجاد لذت میشود ...
- شعر معاصر ایران در دورههای مختلف متاثر از گرایشها و جریانهای مختلفی بوده است که البته هیچ یک دوامی نداشتند. به نظر شما مهمترین عواملی که شعر را از داشتن جریانهای مهم و تاثیرگذار دور کرده چیست؟
- بر سر این حرف که در دوران معاصر هیچ جریان شعری دوام نداشته است، باید تامل کنیم. پس از نیما، بهجز جریان مهم و تأثیرگذار شعر نیمایی، دستِکم چند جریان عمدهی دیگر را میتوانیم نام ببریم: شعر سپید شاملویی، شعر حجم، موج نو، شعر زبانمحور و معناگریز معروف به دههی هفتاد (با همهی تفاوتها و اختلافهایی که در دل خود داشت.) و شعر دههی هشتاد که به اعتقاد من به اشتباه یا با تساهل به «ساده نویسی» موسوم شده است. از اینها بعضی گستردهتر و تأثیرگذارتر بودهاند و بعضی محدودتر و کماهمیتتر. میتوان با بعضی از این جریانها همسو و همسلیقه نبود یا حتا مخالف بود، اما نمیتوان انکارشان کرد. دربارهی میزان دوام هریک هم نباید انتظار داشت که تا ابدالآباد ادامه داشته باشند، اما هنوز هرکدام نمایندگانی جدی و کم و بیش مخاطبانی دارند.
جریانهای ادبی را شبکهای از عوامل گوناگون پدید میآورد که در آن نقش عوامل و شرایط اجتماعی برجسته است و آنچه که برآیند شرایط و ضرورتها باشد، دوام خواهد داشت، مادام که با آن شرایط و ضرورتها همسو باشد.
- آیا معتقد به جداسازی دو گرایش ساده نویسی و پیچیده نویسی و به تبع آن تقسیمبندی مخاطب به مخاطب خاص و کمی عامتر هستید؟
- میتوانیم از دیدگاه خود دست به چنین تقسیمبندییی بزنیم، اما...
- کمتر دیده یا شنیده شده که شهاب مقربین در جلسهای حضور پیدا کند و یا سخنرانی داشته باشد و البته این موضوع دربارهی حضور کمرنگ در عرصهی مطبوعات هم صدق میکند. علت این امر چیست؟
- فعلاً که اینجا در خدمت شما هستم!
- شعر شما را به نوعی میتوان ادامهی راهی دانست که بیژن جلالی در شعر فارسی بنا گذاشت، شعری که در عین پختگی و شعریت کلام، گویی لحظهای و حسی نوشته شده است، نظر خودتان را در این رابطه بفرمایید؟
- بیژن جلالی راه ویژهای را بنا نگذاشت. زبان و نگاه ویژهای داشت که کنار زبان و نگاه چهرههای دیگر شعر معاصر، مسیر گسترده و پرچشمانداز شعر امروز ایران را پیش روی ما گذاشت. من شعر خود را ادامهی راه همهی آنان میدانم، بعضی بیشتر و بعضی کمتر.
اما در مورد بین جلالی، شاید یکی از شاخصههای اصلی شعرش را بشود ثبت یک لحظه دانست، اما نمیشود گفت فقط حسیست؛ شعرهای او از اندیشهای عمیق و درونیشده برخوردار است که با حس او درآمیخته است. آن حس و اندیشه و نحوهی نمایش آن، خاص خود اوست.
- شعرهای اخیر شما اغلب کوتاه هستند، اما از ویژگی ایجاد شگفتی به خوبی بهره میبرند، اما در شعرهای کوتاهی که این روزها به صورت انبوه توسط بسیاری از شاعران جوان نوشته میشوند این ویژگی را نمیبینیم. به نظر شما ایجاد شگفتی در شعر کوتاه ضرورت ندارد؟
- هر امر زیبا میتواند موجب شگفتی شود، بهویژه اگر تازه و غریب باشد. اما...
شاید دوباره غولها
گفتوگو با ماهنامهی آزما، شمارهی 87 (فروردین 1391)
گفتوگو کننده: مهسا نظامآبادی
شعر را اساسا چگونه تعریف میکنید و راجع به چیستی شعر امروز چه بحثهایی مطرح هست؟
گفتن دربارهی اینکه شعر چیست، کار دشواری است. شاید آسانتر باشد بگوییم چه چیز شعر نیست. شعر مقولهای سیال است. در هر دورهای به شکل تازهای ظاهر شده است و تعریف جدیدی از خود ارائه کرده است. در دوران کلاسیک، کلام موزون، مقفی و متخیل را شعر مینامیدند. در ایران پس از نیما مقفی بودن از تعریف شعر جدا شد و معیارهای تازهای برای شعر بودن مطرح شد. بعد وزن عروضی هم در بسیاری از اشعار جای خود را به کلام آهنگین داد. بعدتر حتا کلام آهنگین هم از شعر بعضی از شاعران رخت بربست؛ یعنی شعر منثور هم نوشته شد. اینها به شکل ظاهری شعر مربوط میشد. جز این، مکانیزم تخیل، رفتار با زبان و دیگر معیارهای زیباییشناسانه نیز در دورههای مختلف، متفاوت بود. به شعر جهان هم اگر نگاه کنیم، با انواع شعر مواجه هستیم که میتوان بر سر تعاریف و چیستی و چگونگی آن گفتگو و توافق کرد، اما آن جوهرهی درونی شعر که آن را از کلام نثر متمایز میکند، چیز دیگریست. چیزی که کلام را مبدل میکند به آنچه که نه با ایجاد معنا و اطلاعرسانی، بلکه با خلق یک فضای تازهی محسوس، با مخاطب ارتباطی متقابل برقرار میکند. آن عنصر سیالی که ما دربارهاش کمتر میتوانیم صحبت کنیم؛ آنی که هر بار میتواند آفریدهای نو و غیرقابل پیشبینی باشد.
سقراط در جایی چیستی شعر و علم بودهگی شعر را زیر سوال میبرد اما با تغییراتی که امروزه در تعریف شعر صورت گرفته آیا میتوانیم شعر را هم به نوعی علم بدانیم یا شکلی از هنر که به علم نزدیک میشود؟
قطعا شعر علم نیست. یک مقولهی هنری ...
توشهی سفرم را رازی سنگین کردهاست
این چمدان هرگز باز نخواهد شد
به هر شهری میرسم
هنوز نرسیدهام
هر روز که میگذرد
تکهتکهام میکند
مینشینم
تکههای خودم را جمع میکنم
کنار هم میچینم
میبینم تکهای گم شده
هر روز که میگذرد
سبکتر میشوم
زمانی اگر
تکههای گمشده را پیدا کردی
کنار هم بچین
او باید من باشم
باقی پازل بیمعنایی بود
که در آن
بازیگر و بازیچه را
از هم نمیشناختی
باید برای عبور از شب
اسمش را صدا میزدم
و اسم شب
سکوتی طولانی بود
که تا صبح ادامه داشت
جهان ما
در قاب آينهاي خلاصه بود
كه به هزار صورت
تنها يك معني ميداد
تنها
پل سراسر آبهاي خروشان بود و
رودخانه خشكيده
نه به سمت ديگر رفتيم
نه اينسو جرياني در كار بود
اگر زمین
بر مداری دیگر میگشت
و روزها و شبها
جای شبها و روزها را تنگ نمیکردند
تنگ
چندان که گور لحظههای ما باشند
و سنگ بر سنگ ، آسیابشان
نوبت ما را
خرد و خمیر نمیکرد
اگر
بر مداری دیگر میگشت ...
برمیگشت
آغاز و انجامِ داستانِ ما هر دو یکی بود :
یکی بود
یکی نبود